آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

آویسا

روزهایی پر از مهمونی وگردش

این روزای قشنگ بهاری تا حالا که خیلی خیلی خوب بوده و حسابی سرگرم بودیم.دختر گلم حسابی خوش اخلاق وخنده رو شده و با اینکه ما با این مهمونی رفتنای هر روزه برنامه خواب و خوراکشو بهم زدیم اما گلم خم به ابرو نمیاره و تا هر ساعتی که بیرون باشین دست میزنه و نانای میکنه   " این مامان همش جیغ میزنه میگه اینجا نیام اما آخه من می خوام CD بذارم!!!" "آخر سر مامانی مینا خرمن گیسوان منو کوتاه کرد " " میخوام برم پیش آترا جونم اما نمیدونم عینکم را بزنم یا این گل سر خوشگلو ؟آخه سر ووضعم خیلی برام مهمه! " " مثل اینکه این عینک بهتره! نه مامان؟" "ای خدا به دادم برس ...اینا منو کشتن... چه صدای عجیب و ترسناکی..."   ...
13 ارديبهشت 1391

بابا رضا در سفر

بابا رضا از شب تولدش که 25 فروردین بود رفته ماموریت و منو دخمل آمدیم خونه مامانی .با اینکه نبود رضا جون خیلی حس میشه اما این چند روز حسابی سرمونو گرم کردیم و هر روز یا مهمونی رفتیم و یا گردش آویسا خانومم یاد گرفته با هر نوای موزون و آهنگینی نانای کنه تا احساس کنه داره کسی یا جایی را ترک میکنه ویا من بهش بگم" بای بای" کن دستای تپل وخوشگلش را تکون میده عاشق "AB ROCKET"شده  و تا ببینش دوست داره بره روش و مثل مامانی دراز و نشست بزنه در حال آموزش" لی لی حوضک" و "کلاغ پر"میباشد! به هر خانومی که میبینه لبخند میزنه و به آقایون زل!اگه من تو جمعی نباشم و آویسا هم آدمای اون جمع را بشناسه راحت میشینه وباهاشون بازی میکنه و ش...
2 ارديبهشت 1391

آخرین روزهای نوروز

دخترک شیرینم اولین سیزده بدرزندگیت رفتیم باغ دایی حمید(دایی مامانی مریم)تو لوسان. خیلی خیلی خوش گذشت شما هم خیلی خانوم و خوش اخلاق بودی و حسابی هوای تازه خوردی. از روزی هم که رسیدیم تهران هر روز داریم میریم عید دیدنی و همه حسابی عاشقت میشن این عروسک قشنگ را خاله گیتی برای عیدی بهت دادن و شما هم حسابی عاشقش شده بودی خونه عمه فاطمه (عمه مامان )در حال دست زدن و شادی کردن! دست زدن و بابای کردن را کم کم یاد گرفتی و اگه موزیک پخش بشه حتما" قر میدی و پاهاتو به شدت تکون میدی! تازگیها هم برای دوربین خودتو موش میکی(من فدای اون قیافت بشم مامانی من!) ...
15 فروردين 1391

عیدونه

سال 90 برای خانواده ما بسیار بسیار متفاوت و زیبا آغاز شد خداوند بهترین هدیه زندگیم را بهم داد،دخترکی تپل وخوردنی! تجربه مادر شدن متفاوت ترین اتفاق زندگیم بود و باعث شد مفهوم خیلی از واژه ها برای معنا پیدا کنن :عشق به فرزند، شب بیداری، وقت کم آوردن برای هر کاری،دلهره ،لذت دیدن خندین دخترم، شیرینی دیدن عشق پدرودختر از همون بدو تولدو... سال 91 هم متفاوت با سالهای پیشین آغاز شد در کنار دختری شیرین ،همسری مهربان ،پدر و مادری عزیزتر از جان ،برادرانی نازنین و خاله و خاله زاده هایی که عاشقشونم و بودن در کنار آنها وخانواده آنهابرام لذت بخشه . سال جدید با یک سفر دست جمعی به نوشهر آغاز شد .به من خیلی خیلی خوش گذشت و واقعا" خستگی یک ساله از تنم بی...
10 فروردين 1391

هورا هورا مرواریدهای قشنگت نمایان شدند

امروز داشتم با قاشق چای خوری بهت ماست میدادم که حس کردم قاشق فلزی به روی لثهات که میخوره صدا میده بالاخره انتظارها سر اومد و دختر ناز و خوب من صاحب دندون شداما خودمو کشتم نذاشت ازشون عکس بگیرم! عروسک شیطون من نمی دونی چقدر لذت داره این لحظه ها را دیدن! نمی دونی چقدر سراپا شوق میشم وقتی منو میبینی با سرعت به سمتم میای یا با قهقهه میخندی و با چشمای شیطونت بهم نگاه میکنی! ...
5 فروردين 1391

فعلاشیر شب ممنوع شد

آویسا خانوم ما هشت ماه و بیست و پنج روزت بود که چون هنوز سرماخوردگیت کاملا" برطرف نشده بود و خانوم دکتر نخعی هم تا فروردین نمیان ناچارا بردیمت پیش دکتر اسکویی تا یک ویزیت کامل بشی و برای سفری که به امید خدا در پیش داریم مشکلی نداشته باشی. آقای دکتر گفت دیگه نیاز نداری شبها شیر بخوری و راه حلش هم اینه که اگه بیدار شدی بهت محل نذارم تا خودت بخوابی یعنی من دلم میاد؟! من دلم بیاد بابا رضا طاقت شنیدن گریه هاتونداره! خیلی کار سختیه و هنوز موفق نشدیم اما تو همون شب  اول کشف کردیم که شما می تونی خودت بلند شی و بشینی و حتی اگه محلت نذاریم دستت را به میله ها میگیری و خودت به تنهایی می ایستی  ...
24 اسفند 1390

اندر احوالات ما

یک عدد نی نی به شدت سرما خورده و با آبریزش بینی و سرفه و عطسه ... یک عدد مامان با گلو درد و عاجز در حل مشکل اساسی خونه تکانی... یک عدد بابای مهربان و خسته از دست مامان شلخته و غرغرو... یک عدد خونه منفجر شده از اسباب بازیهایی که همه جای پذیرایی وهال پخش شدندو آشپزخانه ای که نصف ونیمه برای سال نو مرتب شد و به امان خود رها شده! حال و هوایی به شدت عیدونه دلی که برای رسیدن بهار غنج میره، ذوق وشوق برای برنامه لحظه سال تحویلی متفاوت و شلوغ پلوغ که هنوز صد در صد نشده... و چشمان دخترکی که از شدت معصومیت و پاکی برق میزنه... و همه دنیامون شده هم جهت با همین دو چشم مشکی براق که مفسر معنای اسمشه    ...
15 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد